کنجی مشتاق دیدن پدرش هست و می خواهد خودش را به او ثابت کند. در جای دیگری از قصه، سمی و بروکلین با هم متحد می شوند تا بفهمند چه بلایی بر سر دوستی سمی آمده است.

یک سرنخ رازآلود باعث می شود بروکلین، داریوس و بن به دنبال پیدا کردن انگیزه های آقای کان بگردند. کنجی ترتیب قراری با بروکلین را می دهد و همزمان برای آماده کردن مقدمات مهمانی به پدرش کمک می کند.

کنجی از دوستانش می خواهد پایشان را از مسئله پدرش بیرون بکشند. اما دوستان کنجی برای نجات دادن دایناسورهای جزیره باید به اعتماد او خیانت کنند.

خیانت غافلگیرکننده باعث می شود دوستان حبس شوند و در طی این حبس، احساسات خود را بازگو کنند و نقشه فرار خود را بکشند. کنجی به دنبال پدرش به ایسلا نبیولار می رود.

مسئله آزاردهنده ای باعث رفتارهای دیوانه واری در دایناسورها شده است. داریوس و بروکلین همه انرژی خود را صرف حل مشکل می کنند. کنجی از یک طرف ماجرا طرفداری می کند.

کنجی ماموریت مهمی را قبول می کند و پا در دل خطر می گذارد. در جزیره مانتا کرپ، دیگران به سرعت مشغول خراب کردن نقشه های آقای کان هستند.

بچه ها نقشه ای برای محافظت از دایناسورها می کشند. سمی که تنها مانده مجبور می شود به توانایی های خودش تکیه کند. یاز راز دلش را با بن در میان می گذارد.

کنجی که به پدرش مشکوک و مشکوک تر می شود، در کارهای او سرک می کشد. می تلاش می کند از سلطه کان خارج شود و به صدای قلبش گوش کند.

یاز آماده گفتن حقیقت به سمی است، اما جزیره نقشه های دیگری برای آن ها کشیده است. داریوس که دچار تعارض شده نگران این است که راهش را گم کرده باشد.

دوستان باید سریع فکری برای خنثی کردن نقشه های آقای کان و همراهانش باشند. بن به دنبال نجات دوستی قدیمی می رود و از کسی که انتظارش را ندارد کمک دریافت می کند.

نبردی خطرناک برای غلبه بر جزیره مانتا کورپ آغاز می شود. کنجی آماده این است که دوباره به دوستانش ملحق شود، اما داریوس مطمئن نیست که بتواند او را ببخشد.

با به خطر افتادن آینده جزیره، دوستان با هم متحد می شوند و بیش از پیش برای محافظت از داشته های مهم خود می جنگند.