انیمیشن حدس بزن چقدر دوستت دارم: ماجراهای خرگوش فندقی کوچیکه - فصل 2 قسمت 6

Guess How Much I Love You: The Adventures of Little Nutbrown Hare S02E06

خرگوش فندقی کوچیکه و موش صحرایی کوچیکه، با کرم سبزی دوست می شوند اما برای تغییراتی که خواهد کرد، آماده نیستند!

خرگوش فندقی کوچیکه و موش صحرایی کوچیکه رنگین کمان زیبایی را مشاهده می کنند. اما قبل از اینکه خرگوش فندقی بزرگه آن را ببیند ناپدید می شود و آن ها، برای او با گل دوباره رنگین کمان درست می کنند.

درخت مورد علاقه خرگوش فندقی کوچیکه و موش صحرایی کوچیکه در طوفان تابستانی از بین می رود. آنها غمگین هستند تا زمانی که می فهمند که درخت افتاده می تواند مکان جدید و مهیجی را برای کاوش هایشان باشد.

خرگوش فندقی کوچیکه و موش صحرایی کوچیکه از ساخت یک تار عنکبوت، الهام گرفته اند، اما هنگام ساخت، با انواع ماجراهای خنده دار رو به رو می شوند!

خرگوش فندقی کوچیکه و موش صحرایی کوچیکه، چیز عجیبی در برف پیدا می کنند و به دنبال صاحبش می گردند و تخیل فعالشان ماجراهای جالبی رقم می زند.

خرگوش فندقی کوچیکه دیگر نمی تواند به مخفیگاه مورد علاقه اش برود و با کمک خرگوش فندقی بزرگه می فهمد که می تواند مخفیگاه بهتری داشته باشد.

خرگوش فندقی بزرگه به خرگوش فندقی کوچیکه می گوید که ماه کامل زیبایی در آن شب طلوع خواهد کرد و خرگوش فندقی کوچیکه همه دوستان خود را برای جشن دعوت می کند.

در شب نیمه تابستان، خرگوش فندقی کوچیکه و دوستانش تصمیم می گیرند سعی کنند تمام شب را بیدار بمانند؛ آیا می توانند؟!

وقتی خرگوش فندقی کوچیکه متوجه می شود که موش صحرایی کوچیکه کلکسیون فوق العاده ای از برگ های پاییزی دارد و همچنین سنجاب خاکستری کوچیکه کلکسیونی از بلوط ها دارد، او هم تصمیم می گیرد کلکسیونی برای خودش جمع آوری کند.

خرگوش فندقی کوچیکه و موش صحرایی کوچیکه، یک تخم روی زمین پیدا می کنند و پرنده آبی، از آن مانند تخم خودش مراقبت می کند.

این انیمیشن، منظره های رنگارنگ و بی انتها از جنگل های خزه ای، رودخانه هایی زیبا و علفزارهای آفتابی را به تصویر می کشد که خانه ای دنج و آرام برای خرگوش فندقی کوچک، و پدرش، خرگوش فندقی بزرگ است.

فصل ها در حال تغییر هستند و خرگوش فندقی کوچیکه و موش صحرایی کوچیکه از تمام حواس خود برای کشف منبع صدای اسرارآمیز بهاری استفاده می کنند.

وقتی خرگوش و موش جنگلی کوچولو تعداد زیادی توت فرنگی تابستانی می چینند، خرگوش کوچولو به سرعت سهمش را می خورد و دیگر چیزی باقی نمی ماند، بنابراین دوستش به او نشان می دهد که چگونه آهسته بخورد تا مدت زمان طولانی تری توت فرنگی ها بمانند.

خرگوش کوچولو سرسره برفی کوچکی درست می کند و آنقدر خوش می گذراند که تصمیم می گیرد آن را مانند یک راز نگه دارد. اما وقتی درباره سرسره به دوستان خود می گوید و آن ها با یکدیگر مشغول بازی می شوند، بسیار بیشتر خوش می گذرد.

خرگوش بزرگ، محلی را به خرگوش کوچولو نشان می دهد که صدای او در آن می پیچد. سپس او و موش جنگلی کوچولو شروع به بازی جالب "سعی کن مرا پیدا کنی" به همراه روباه و سنجاب خاکستری کوچولو می کنند.

زمانیکه موش جنگلی کوچولو، خرگوش کوچولو و خرگوش بزرگ به بالای چمن زار می روند، در مه گرفتار می شوند.

زمانیکه خرگوش بزرگ برای بازی نمی آید، خرگوش کوچولو احساس ناراحتی می کند، اما می فهمد که این کار پدرش بخاطر حفظ امنیت خودش بوده که بسیار مهمتر از بازی کردن است.

خرگوش کوچولو و موش جنگلی کوچولو موجوداتی را پیدا می کنند که می توانند هم رنگ محیط اطراف شوند و از آنها الهام می گیرند و سپس دنبال جایی می گردند که بتوانند آن ها هم خود را ناپدید کنند.

خرگوش و موش جنگلی کوچولو قول می دهند در یک روز پرمشغله به خرگوش بزرگ کمک کنند. اما به دلیل حواسپرتی قولشان را فراموش و خرگوش بزرگ را ناامید می کنند.

روز تولد موش کوچواو فرا رسیده و خرگوش کوچولو می خواهد هدیه ای مناسب برای او پیدا کند.

خرگوش کوچولو در بازی با موش کوچولو دائم برنده می شود و از بردن آنقدر لذت می برد که متوجه نمی شود موش کوچولو از باختن لذتی نمی برد.

در یک روز گرم تابستانی کوچکتر ها تلاش می کنند اوقاتی آرام را در کنار رود بگذرانند اما نمی توانند آرام بنشینند.

خرگوش کوچولو بیدار می شود و دیدن هدیه ای از طرف آهوی خالخالی کوچک سورپرایزش می کند این موضوع باعث می شود او و موش کوچولو نیز بخواهند دوستان دیگرشان را با هدیه دادن سورپرایز کنند.

امروز کوتاه ترین روز سال است و خورشید دیرتر از معمول طلوع می کند و زودتر نیز غروب می کند. چگونه خرگوش کوچولو می خواهد بیشترین لذت را از روزش ببرد؟

خرگوش کوچولو و دوستانش تلاش می کنند مکان و غذاهایی ویژه برای روز مهمانی پیدا کنند. آیا او می تواند جایی به اندازه کافی ویژه پیدا کند؟

در شروع بهار، سنجاب خاکستری کوچک پس از استراحت طولانی مدتش بیدار می شود اما او نمی تواند به یاد بیاورد کجا دانه هایش را مخفی کرده است؟ آیا دوستانش می توانند به او کمک کنند تا دانه هایش را پیدا کند؟